زتار و پود هستی ام بافته اند پارچه ی کبود تو
جنس مرا بریده اند به قدمت قواره ی وجودتو
پروو شدم به هیبت وجلای آن قواره ات
اتو شدم به داغی سرودن نوای تو
قیچی تقدیرمرا جدا جدا نظاره کرد
آستری زدند مرا گمان من به سود تو
به سوزن وصال هم دوخته اند مرا به هم
افق شدم ززخمه های سوزنی تا که شوم عمود تو
دکمه ی هستی مرابه دست تو نهاده اند
سبزشده چراغ من سرخ شده صلابت حدود تو
جمال تو نهال من آینه ای است بهر هم
بپوش مرابه قامتت. قیامتی به پاشده به قیمت سجود تو
حمیدرضا ابراهیم زاده
27 اردیبهشت 1393
تمامی حقوق مربوط به این اثردرانحصارمولف محفوظ است

