دایـره مینــا
 
منتخب آثار حمیـد رضـا ابراهیــم‌ زاده

هلاک شد

قاتل خورشید

 درسحرگاه  تموز

 ظل  آن ماذنه ی بید رشید.

 به خاک شد

شیشه ی احوال شراب  

درخم  اندر خم گیسوی شبان آذر

 واقع در دشت تب وتاب شباب

بعد از آن مویه ی مرداد

 که به دنباله  ی معشوق

دویدم نرسیدم

به سر وعده ی مسبوق

تو به دنبال هلال مهتاب

من به پی جویی آب وآداب

در سپیده دم  شش گوشه ی ماه  آذر  

تا رسیدیم به آفاق سحاب ارباب

در شب چهارده بهمن شیرین دهنان   

بازگشتم به همراه تو و رایحه ی وقت اذان

خبرازحاشیه ی ماه دی وصحنه ی خرداد نبود

خبرازعشق شد و فصل گل یخبندان

سفرما و درون و بیرون

خبراز شاه و وزیر وخاتون

حذر ازدامگه وعظ و سیاست ورزان

نظر آب شد و آتش و باد مجنون ....

خاک برخاک شد  و زاده ی افلاک به خاک

من به دنبال شعف شده در بند مغاک

آب درخواب وحباب مهتاب

تو و سودای من ومن وتوهردوهلاک .

 

حمیدرضا ابراهیم زاده


24مرداد1397

 

 

 

تمامی حقوق مربوط به این اثردرانحصارمولف محفوط است


نوشته شده در تاريخ پنجشنبه بیست و پنجم مرداد ۱۳۹۷ توسط حمیـــدرضـا ابراهیـــــم‌ زاده

  بسم الله الرحمن الرحیم

مولانا:

سخن مایه ی حقیقت است وآدمی اسطرلاب حق

جان در پیش این سقف مینا چوخشخاشی است برروی دریا

نگرتامن ازاین خشخاش چندم   سزد گربرسبیل خود بخندم

اضطراب از عمق هستی می جوشد وازآن جایی که تنها انسان است می داند که باید بداند.

همواره مضطرب دلواپس ازجهل خویش است

واین اضطراب برجانش می توفد که این دایره ی مینا درکجاست؟

زین دایره ی مینا خونین جگرم می ده    تا حل کنم این مشکل در ساغر مینایی

صدباد صبااینجا با سلسله می رقصند   این است حریف ای دل تا باد  بپیمایی

 

از حضرت محبت آمده است که

ان لربکم فی ایام دهرکم نفحات الا فتعرضو لها لعله یصیبکم نفحه منها فلا تشقون بعدها ابدا

(رسول خدا/ سیوطی .جامع الصغیر ج1ص95)

اگر  آدم  «دم» برکوه می تافت چشمه های خون ازآن سرازیرمی شد

وقتی  دم برجان آدم انسان می تابد غیر ازخون جگر چه خواهد بود

-    ملک الشعرای بهار  چه نیک گفت:

امان از این عشق فغان از این عشق که غیر خون جگر ندارد

-  حافظ شیرین سخن پاازین فراترنهاد فرمود:

 خوشا نماز و نیاز کسی که از سر درد. به آب دیده و خون جگر طهارت کرد.

 «دم » درمیان هزاران لحظه ی عادی گم  وناشناس است وباید آن را جست ومثل بارش باران دربارش دم تر وتازه شد

شب قدر یکی ازاین دم هاست که ارزش ان ازهزارماه یا83 سال بیشتراست

وماادراک مالیله القدر

بنده‌ی‌ عشقِ مسیحا دم آن دلدارم 

 که به یُمن قدمش، هستی‌‌ من دود نمود

 83 سه سال یک عمر بلند ومطلوب است

به اندازه یک عمر به دنبال گمشده ی دم بودن  می ارزد

شاه نعمت الله ولی گفت:

 عاشقانه گر بیابی جام جم

 همدم او باش چون ما دم به دم

 جام جم شادی جم یکدم بنوش

 دم به دم در دم به دم در دم به دم

 کرد عیسی مرده را زنده به دَم

 آن دم ما بود آن دم از قدم

 از دم عیسی اگر یابی دمی

 دم به دم در دم به دم در دم به دم

 گر دمی با همدمی باشی به هم

 لذتی یابی ز همدم دم به دم

 بشنو آن دم را غنیمت می شمار

 دم به دم در دم به دم در دم به دم

 دم به دم دم می زند رند از ندم

 تا چرا همدم نشد با جام جم

 تو غنیمت دان دمی گر یافتی

 دم به دم در دم به دم در دم به دم

 تا کی آخر از وجود و از عدم

 وز خیالات محال بیش و کم

  این و آن بگذار و می گو دم به دم

 دم به دم در دم به دم در دم به دم

 بی نوایانیم در ملک عدم

 وز نوای بی نوائی محتشم

 همدم جامیم و با ساقی حریف

 دم به دم در دم به دم در دم به دم

 رو فنا شو از وجود و از عدم

 تا حجاب تو نماند بیش و کم

 با موحد گر دمی همدم شوی

 دم به دم در دم به دم در دم به دم

 ماضی و مستقبل ای صاحب کرم

 از کرم بگذار ایشان را به هم

 حالیا با حال خوش یک دم برآ

 دم به دم در دم به دم در دم به دم

 یکدمی گر بار یابی در حرم

 باش محرم تا که باشی محترم

 گر دمی محرم شوی با محرمی

 دم به دم در دم به دم در دم به دم

 نعمت الله است در عالم علم

 واقفست او از حدوث و از قدم

 دم بدم گوید که ای همدم بگو

 دم به دم در دم به دم در دم به دم

 همدم جامیم و با همدم به هم

 این چنین همدم که دیده دم به دم

 یار همدم گرد می یابی چو ما

 دم به دم در دم به دم در دم به دم

 مولانا فرمود:

حرف و صوت وگفت را برهم زنم

تا که بی این هرسه با تو دم زنم .

 

- نیما یوشیج :

من که بودم؟!

اولم سرگردانی

آخرم افسانه ...

گابریل گارسیا مارکز می گوید:

دروغ در هنر وادبیات خطرناک تراز دروغ در زندگی روزانه است

امام رضا (ع) از گفتار پدرانش فرمود:

يَعِيبُ اَلنَّاسُ كُلُّهُمُ اَلزَّمَانَا        وَ مَا لِزَمَانِنَا عَيْبٌ سِوَانَا

نَعِيبُ زَمَانَنَا وَ اَلْعَيْبُ فِينَا        وَ لَوْ نَطَقَ اَلزَّمَانُ بِنَا هَجَانَا

وَ لَيْسَ اَلذِّئْبُ يَأْكُلُ لَحْمَ ذِئْبٍ    وَ يَأْكُلُ بَعْضُنَا بَعْضاً عِيَاناً.

«كشف الغمة في معرفة الأئمة , ج 2 , ص 329 »

عيب مي كنند مردمان همۀ ايشان زمان را و نيست مر زمان ما را عيبى غير ما، عيب مي كنيم ما زمان خود را و حال آنكه عيب در ما است و اگر زبان مي داشت زمان هجو مي كرد ما را و نيست گرگی كه بخورد گوشت گرگ را و به آشکارا مي خورد بعضى از ما بعضى دگر را  

 

 امام موسی  صدر فرمود:

انسان به جایی می رسد که به حقانیت راه خود پی می برد.

 

والی الله المصیر

 

حمیدرضاابراهیم زاده

25آذر1378

 

تمامی حقوق مربوط به این اثر درانحصارمولف می باشد


نوشته شده در تاريخ شنبه بیستم مرداد ۱۳۹۷ توسط حمیـــدرضـا ابراهیـــــم‌ زاده
 

 

زتار و پود هستی ام بافته اند پارچه ی کبود تو

 جنس مرا بریده اند به قدمت قواره ی وجودتو

پروو شدم به هیبت وجلای آن قواره ات

اتو شدم به داغی سرودن نوای تو

قیچی تقدیرمرا جدا جدا نظاره کرد

آستری زدند مرا گمان من به سود تو

به سوزن وصال هم دوخته اند مرا به هم

افق شدم ززخمه های سوزنی تا که شوم عمود تو

دکمه ی هستی مرابه دست تو نهاده اند

سبزشده چراغ من سرخ شده صلابت حدود تو

جمال تو نهال من آینه ای است بهر هم

 بپوش مرابه قامتت. قیامتی به پاشده به قیمت سجود تو

 

حمیدرضا ابراهیم زاده

 27 اردیبهشت 1393

 

 

تمامی حقوق مربوط به این اثردرانحصارمولف محفوظ است


نوشته شده در تاريخ شنبه بیستم مرداد ۱۳۹۷ توسط حمیـــدرضـا ابراهیـــــم‌ زاده

پیشوای جوان

امام محمد تقی دردانه امام رضا علیه السلام جوان ترین پیشوای  شیعیان و مسلمانان است

 

 

امام نهم شیعیان حضرت جواد (ع ) در ۱۰ رجب سال ۱۹۵ هجری در مدینه به دنیا آمد.

 

نام مبارکش محمد معروف به جواد و تقی است .

القاب دیگری مانند : رضی و متقی نیز داشته ، ولی تقی از همه معروف تر می باشد .

مادر گرامی اش سبیکه یا خیزران است که این دو نام در تاریخ زندگی آن حضرت ثبت است .

 

امام محمد تقی (ع ) هنگام وفات پدر 8 ساله بود .

لذا پس از شهادت جانگداز حضرت رضا علیه السلام در اواخر ماه صفر سال 203 هجری قمری مقام امامت به فرزند ارجمندش حضرت جوادالأئمه (ع ) انتقال یافت .

مأمون خلیفه عباسی که همچون سایر خلفای بنی عباس از پیشرفت معنوی و نفوذ باطنی امامان معصوم و گسترش فضایل آنها در بین مردم هراس داشت ، سعی کرد ابن الرضا را تحت مراقبت خاص خویش قرار دهد . " از اینجا بود که مأمون نخستین کاری که کرد ، دختر خویش ام الفضل را به ازدواج حضرت امام جواد (ع ) درآورد ، تا مراقب ودیدبان دایمی غیرمحسوس  از درون خانه ، بر امام گمارده باشد .

 

رنج های دایمی که امام جواد (ع ) از ناحیه این مأمور خانگی برده است ،در تاریخ معروف است " .

از روشهایی که مأمون در مورد حضرت رضا (ع ) به کار می بست ، تشکیل مجالس بحث و مناظره بود . مأمون و بعد معتصم عباسی می خواستند از این راه - به گمان باطل خود - امام (ع ) را در تنگنا قرار دهند . در مورد فرزندش حضرت جواد (ع ) نیز چنین روشی را به کار بستند . به خصوص که در آغاز امامت هنوز سنی از عمر امام جواد (ع ) نگذشته بود . مأمون نمی دانست که مقام ولایت و امامت که موهبتی است الهی ، بستگی به کمی و زیادی سالهای عمر ندارد .

 

  حضرت امام جواد (ع ) با عمر کوتاه خود که همچون نوگل بهاران زودگذر بود ، و در دوره ای که فرقه های مختلف اسلامی و غیر اسلامی در میدان رشد و نمو یافته بودند و دانشمندان بزرگی در این دوران ، زندگی می کردند و علوم و فنون سایر ملتها پیشرفت نموده و کتابهای زیادی به زبان عربی ترجمه و در دسترس قرار گرفته بود ، با کمی سن وارد بحثهای علمی گردید و با سرمایه خدایی امامت که از سرچشمه ولایت مطلقه و الهام ربانی مایه گرفته بود ، احکام اسلامی را مانند پدران و اجداد بزرگوارش گسترش داد و به تعلیم و ارشاد پرداخت و به مسائل بسیاری پاسخ گفت .

 

برای نمونه ، یکی از مناظره های ( = احتجاجات ) حضرت امام محمد تقی (ع ) را در زیر نقل می کنیم : 

" عیاشی در تفسیر خود از ذرقان که همنشین و دوست احمد بن ابی دؤاد بود ، نقل می کند که ذرقان گفت : روزی دوستش ( ابن ابی دؤاد ) از دربار معتصم عباسی برگشت و بسیار گرفته و پریشان حال به نظر رسید . گفتم : چه شده است که امروز این چنین ناراحتی ؟

گفت : در حضور خلیفه و ابوجعفر فرزند علی بن موسی الرضا جریانی پیش آمد که مایه شرمساری و خواری ما گردید .

گفتم : چگونه ؟ 

گفت : سارقی را به حضور خلیفه آورده بودند که سرقتش آشکار و دزد اقرار به دزدی کرده بود . خلیفه طریقه اجرای حد و قصاص را پرسید . عده ای از فقها حاضر بودند ، خلیفه دستور داد بقیه فقیهان را نیز حاضر کردند ، و محمد بن علی الرضا را هم خواست .

 

خلیفه از ما پرسید : حد اسلامی چگونه باید جاری شود ؟ من گفتم : از مچ دست باید قطع گردد . خلیفه گفت : به چه دلیل ؟ گفتم : به دلیل آنکه دست شامل انگشتان و کف دست تا مچ دست است ، و در قرآن کریم در آیه تیمم آمده است : فامسحوا بوجوهکم و ایدیکم . بسیاری از فقیهان حاضر در جلسه گفته مرا تصدیق کردند . یک دسته از علماء گفتند : باید دست را از مرفق برید . خلیفه پرسید : به چه دلیل ؟ گفتند : به دلیل آیه وضو که در قرآن کریم آمده است : ... و ایدیکم الی المرافق . و این آیه نشان می دهد که دست دزد را باید از مرفق برید . دسته دیگر گفتند : دست را از شانه باید برید چون دست شامل تمام این اجزاء می شود . و چون بحث و اختلاف پیش آمد ، خلیفه روی به حضرت ابوجعفر محمد بن علی کرد و گفت : یا اباجعفر ، شما در این مسأله چه می گویید ؟ آن حضرت فرمود : علمای شما در این باره سخن گفتند . من را از بیان مطلب معذور بدار .

 

خلیفه گفت : به خدا سوگند که شما هم باید نظر خود را بیان کنید . حضرت جواد فرمود : اکنون که من را سوگند می دهی پاسخ آن را می گویم . این مطالبی که علمای اهل سنت درباره حد دزدی بیان کردند خطاست . حد صحیح اسلامی آن است که باید انگشتان دست را غیر از انگشت ابهام قطع کرد . خلیفه پرسید : چرا ؟ امام (ع ) فرمود : زیرا رسول الله (ص ) فرموده است سجود باید بر هفت عضو از بدن انجام شود : پیشانی ، دو کف دست ، دو سر زانو ، دو انگشت ابهام پا ، و اگر دست را از شانه یا مرفق یا مچ قطع کنند برای سجده حق تعالی محلی باقی نمی ماند ، و در قرآن کریم آمده است " و ان المساجد لله ... " سجده گاه ها از آن خداست ، پس کسی نباید آنها را ببرد . معتصم از این حکم الهی و منطقی بسیار مسرور شد ، و آن را تصدیق کرد و امر نمود انگشتان دزد را برابر حکم حضرت جواد (ع ) قطع کردند . ذرقان می گوید : ابن ابی دؤاد سخت پریشان شده بود ، که چرا نظر او در محضر خلیفه رد شده است .

 

سه روز پس از این جریان نزد معتصم رفت و گفت : یا امیرالمؤمنین ، آمده ام تو را نصیحتی کنم و این نصحیت را به شکرانه محبتی که نسبت به ما داری می گویم . معتصم گفت : بگو . ابن ابی دؤاد گفت : وقتی مجلسی از فقها و علما تشکیل می دهی تا یک مسأله یا مسائلی را در آنجا مطرح کنی ، همه بزرگان کشوری و لشکری حاضر هستند ، حتی خادمان و دربانان و پاسبانان شاهد آن مجلس و گفتگوهایی که در حضور تو می شود هستند ، و چون می بینند که رأی علمای بزرگ تو در برابر رأی محمد بن علی الجواد ارزشی ندارد ، کم کم مردم به آن حضرت توجه می کنند و خلافت از خاندان تو به خانواده آل علی منتقل می گردد ، و پایه های قدرت و شوکت تو متزلزل می گردد .

  

این بدگویی و اندرز غرض آلود در وجود معتصم کار کرد و از آن روز در صدد برآمد این مشعل نورانی و این سرچشمه دانش و فضیلت را خاموش سازد . این روش را - قبل از معتصم - مأمون نیز در مورد حضرت جوادالأئمه (ع ) به کار می برد ، چنانکه در آغاز امامت امام نهم ، مأمون دوباره دست به تشکیل مجالس مناظره زد و از جمله از یحیی بن اکثم که قاضی بزرگ دربار وی بود ، خواست تا از امام (ع ) پرسشهایی کند ، شاید بتواند از این راه به موقعیت امام (ع ) ضربتی وارد کند . اما نشد ، و اما از همه این مناظرات سربلند درآمد .

  

روزی از آنجا که " یحیی بن اکثم " به اشاره مأمون می خواست پرسشهای خود را مطرح سازد مأمون نیز موافقت کرد ، و امام جواد (ع ) و همه بزرگان و دانشمندان را در مجلس حاضر کرد . مأمون نسبت به حضرت امام محمد تقی (ع ) احترام بسیار کرد و آنگاه از یحیی خواست آنچه می خواهد بپرسد . یحیی که پیرمردی سالمند بود ، پس از اجازه مأمون و حضرت جواد (ع ) گفت : اجازه می فرمایی مسأله ای از فقه بپرسم ؟ حضرت جواد فرمود : آنچه دلت می خواهد بپرس . یحیی بن اکثم پرسید : اگر کسی در حال احرام قتل صید کرد چه باید بکند ؟ حضرت جواد (ع ) فرمود : آیا قاتل صید محل بوده یا محرم ؟ عالم بوده یا جاهل ؟ به عمد صید کرده یا خطا ؟ محرم آزاد بوده یا بنده ؟ صغیر بوده یا کبیر ؟ اول قتل او بوده یا صیاد بوده و کارش صید بوده ؟ آیا حیوانی را که کشته است صید تمام بوده یا بچه صید ؟ آیا در این قتل پشیمان شده یا نه ؟ آیا این عمل در شب بوده یا روز ؟ احرام محرم برای عمره بوده یا احرام حج ؟ 

یحیی دچار حیرت عجیبی شد .نمی دانست چگونه جواب گوید . سر به زیر انداخت و عرق خجالت بر سر و رویش نشست . درباریان به یکدیگر نگاه می کردند . مأمون نیز که سخت آشفته حال شده بود در میان سکوتی که بر مجلس حکمفرما بود ، روی به بنی عباس و اطرافیان کرد و گفت : - دیدید و ابوجعفر محمد بن علی الرضا را شناختید ؟ سپس بحث را تغییر داد تا از حیرت حاضران بکاهد . باری ، موقعیت امام جواد (ع ) پس از این مناظرات بیشتر استوار شد . امام جواد (ع ) در مدت 17سال دوران امامت به نشر و تعلیم حقایق اسلام پرداخت ، و شاگردان و اصحاب برجسته ای داشت که : هر یک خود قله ای بودند از قله های فرهنگ و معارف اسلامی مانند : ابن ابی عمیر بغدادی ، ابوجعفر محمد بن سنان زاهری ، احمد بن ابی نصر بزنطی کوفی ، ابوتمام حبیب اوس طائی - شاعر شیعی مشهور - ابوالحسن علی بن مهزیار اهوازی و فضل بن شاذان نیشابوری که در قرن سوم هجری می زیسته اند .

 

اینان نیز ( همچنانکه امام بزرگوارشان همیشه تحت نظر بود ) هر کدام به گونه ای مورد تعقیب و گرفتاری بودند .

فضل بن شاذان را از نیشابور بیرون کردند . عبدالله بن طاهر چنین کرد و سپس کتب او را تفتیش کرد و چون مطالب آن کتابها را - درباره توحید و ... - به او گفتند قانع نشد و گفت می خواهم عقیده سیاسی او را نیز بدانم . ابوتمام شاعر نیز از این امر بی بهره نبود ، امیرانی که خود اهل شعر و ادب بودند حاضر نبودند شعر او را - که بهترین شاعر آن روزگار بود ، چنانکه در تاریخ ادبیات عرب و اسلام معروف است - بشنوند و نسخه از آن داشته باشند .

  

اگر کسی شعر او را برای آنان ، بدون اطلاع قبلی ، می نوشت و آنان از شعر لذت می بردند و آن را می پسندیدند ، همین که آگاه می شدند که از ابوتمام است یعنی شاعر شیعی معتقد به امام جواد (ع ) و مروج آن مرام ، دستور می دادند که آن نوشته را پاره کنند . ابن ابی عمیر - عالم ثقه مورد اعتماد بزرگ - نیز در زمان هارون و مأمون ، محنتهای بسیار دید ، او را سالها زندانی کردند ، تازیانه ها زدند . کتابهای او را که مأخذ عمده علم دین بود ، گرفتند و باعث تلف شدن آن شدند و ... بدین سان دستگاه جبار عباسی با هواخواهان علم و فضیلت رفتار می کرد و چه ظالمانه !

 

شهادت حضرت جواد (ع )
این نوگل باغ ولایت و عصمت گرچه کوتاه عمر بود ولی رنگ و بویش مشام جانها را بهره مند ساخت . آثار فکری و روایاتی که از آن حضرت نقل شده و مسائلی را که آن امام پاسخ گفته و کلماتی که از آن حضرت بر جای مانده ، تا ابد زینت بخش صفحات تاریخ اسلام است .

 دوران عمر آن امام بزرگوار25 سال  و دوره امامتش 17سال بوده است . معتصم عباسی از حضرت جواد (ع ) دعوت کرد که از مدینه به بغداد بیاید . امام جواد در ماه محرم سال 220هجری به بغداد وارد شد . معتصم که عموی ام الفضل همسرحضرت جواد بود ، با جعفر پسر مأمون و ام الفضل بر قتل آن حضرت همداستان شدند .

  

علت این امر - همچنان که اشاره کردیم - این اندیشه شوم بود که مبادا خلافت از بنی عباس به علویان منتقل شود . از این جهت ، درصدد تحریک ام الفضل برآمدند و به وی گفتند تو دختر و برادرزاده خلیفه هستی ، و احترامت از هر جهت لازم است و شوهر تو محمد بن علی الجواد ، مادر علی هادی فرزند خود را بر تو رجحان می نهد .

 

این دو تن آن قدر وسوسه کردند تا ام الفضل - چنان که روش زنان نازاست - تحت تأثیر حسادت قرار گرفت و در باطن از شوهر بزرگوار جوانش آزرده خاطر شد و به تحریک و تلقین معتصم و جعفر برادرش ، تسلیم گردید . آنگاه این دو فرد جنایتکار سمی کشنده در انگور وارد کردند و به خانه امام فرستاده تا سیاه روی دو جهان ، ام الفضل ، آنها را به شوهرش بخوراند . ام الفضل ظرف انگور را در برابر امام جواد (ع ) گذاشت ، و از انگورها تعریف و توصیف کرد و حضرت جواد (ع ) را به خوردن انگور وادار و در این امر اصرار کرد . امام جواد (ع ) مقداری از آن انگور را تناول فرمود .

چیزی نگذشت آثار سم را در وجود خود احساس فرمود و درد و رنج شدیدی بر آن حضرت عارض گشت .

ام الفضل   با دیدن آن حالت دردناک در شوهر جوان ، پشیمان و گریان شد ، اما پشیمانی سودی نداشت . 

حضرت جواد (ع ) فرمود : چرا گریه می کنی ؟ اکنون که مرا کشتی گریه تو سودی ندارد . بدان که خداوند متعال در این چند روزه دنیا تو را به دردی مبتلا کند و به روزگاری بیفتی که نتوانی از آن نجات بیابی . 

در مورد مسموم کردن حضرت جواد (ع ) قولهای دیگری هم نقل شده است .

 

زنان و فرزندان حضرت جواد (ع )
  حضرت جواد (ع ) از ام الفضل دختر مأمونفرزندی نداشت . 

اما همسردیگری مشهور به ام ولد و به نام سمانه مغربیه داشته است .که همه فرزندانش ازاین بانو بوده اند:

فرزندان آن حضرت را 4 پسر و 4 دختر نوشته اند بدین شرح :

1 - حضرت ابوالحسن امام علی النقی ( هادی ) 2 - ابواحمد موسی مبرقع 3 - ابواحمد حسین 4 - ابوموسی عمران 5 - فاطمه 6 - خدیجه 7 - ام کلثوم 8 - حکیمه مطرح ترین دختر حضرت جواد (ع ) است که نقش مهمی را در زوجیت  برادرزاده اش امام حسن عسکری با نرجس دارد و همچنین اغلب  اخبار مربوط به  ولادت امام زمان ازایشان است. 

امام نهم شیعیان همچون جده اش عمری کوتاه  ومفید داشت شهادت ایشان  در آخر ماه ذیقعده سال 220هجری   رخ داد.

مرقد مطهرش در کاظمیه یا کاظمین است ، پشت  قبر منور جدش حضرت موسی بن جعفر (ع ) زیارتگاه شیعیان و دوستداران است .

روحش شاد وراهش پررهرو باد

حمیدرضاابراهیم زاده
اول مهر1393

* تمامی حقوق مربوط به این اثر در انحصار مولف محفوظ  است

نوشته شده در تاريخ شنبه بیستم مرداد ۱۳۹۷ توسط حمیـــدرضـا ابراهیـــــم‌ زاده

بنام خداوند جان و خرد

 گذر قدم قلم برجان سپید کاغذ اندیشه خوش افتاد که گفت:

ان البیان لسحرا

سرچشمه های فرهیختگی و دانش وحکمت  همواره در بیان وکلام ادیبان نجیب باعث  رشدو رونق  گلستان علوم گردیده است وچه بسیار دریاها و  آبگیرها ودشت هایی   که ازاین چشمه ها ی  پرآب  حیات یافتند.

شعر وموسیقی با واژه ادب همراه  وقرین هستند  شعر وادب به مثابه تعلق عطر به گل را می ماند

ادب شاعر است که موسیقی کلام را در جانها می نوازد.

کشتی پهناوری به نام شعر و ناخدایی  بنام شاعر برپهنه ی اقیانوس درک  ومطالبات بشری وسواد رسانه ای جامعه حرکت می کند

و آوای خوش رستگاری را در قالب کلام سحر انگیز، به همه ی جزایر یاس وناامیدی می پراکند ...

خدایگان خرد  وادب و شعر از قدیم الایام  تاثیر فوق العاده به سزایی بر تربیت و آموزش جامعه ، درقامت  یک  رسانه ی  بی نظیر و ماندگار اجتماعی  داشته اند.

منبر شعر ادب همواره رسانه ی موثر وموفقی برای تربیت نفوس و اشاعه ادب وخرد ونشان دهنده ی  نیازها وآلام بشری بوده است

شاعران وادیبان درواقع  جامعه شناسان و روانشناسان  عصر خویش هستند و طبیبان حاذقی  برای درمان  مشکلات فردی و بحران ها ی حوزه های اجتماعی به شمار می روند.

نگاه نافذ وموشکافانه  آنان ابواب خیر و اصلاحات گسترده ای را در جامعه رقم می زد.

واگرچه  تیغ تیز سرکوب وخفقان جانشان را می آشفت اما در رسالت ماندگار خویش موفق وواثق بوده اند.

ازآغاز  تاکنون نقادی واصلاح طلبی ، درونمایه ی فرهیختگی شعرا  بوده است.

شعرا همواره از دریچه ی جامعه شناسان درد ها و مطالبات اجتماعی را درک و رصد می کردند وبه گوش همگان وبه ویژه خواص وحکومت می رساندند.

آموزه های اخلاقی واندوخته های علمی  خود را در غالب شعر وتمثیل ووعظ و خطابه  به دیگران وحتی نسل های بعداز خود منتقل نموده اند و باعث شکوفایی واعتلا وغنای فکری  واخلاقی واعتقادی جامعه خود هستند

اززندگی و گفتمان  مفاخر ارزشمندی چون :

حضرات رودکی  ومولانا و سعدی. فردوسی و انوری وحافظ و صائب و...تا نیما وشهریار و پروین و سهراب و سلمان هراتی وسید حسن حسینی وقیصر امین  پور ... چه برداشتی می توان داشت ؟ جز اشاعه فرهنگ وادب وخرد  ونشان دادن ریشه های فرهیختگی  و بازگو کردن  ناملایمات اجتماعی  وفردی  .

و البته درادبیات  سایر ملل نیز اوضاع به همین منوال است

نویسندگان وشاعران و تصویرگران وسینماگران در یک کلام مهندسان فرهنگی جامعه هستند.

تولیدات آنها کالاهای مصرفی خرد واندیشه وفرهنگ است.

حضرت مولانا یکی از شاخص ترین مهندسان فرهنگی جامعه  وجامعه شناس ترین معلمان اخلاق ودین وفهم دینی  جامعه خویش وپس ازخویش است ،که جهان بینی  خاصی را اززاویه نگاه جامعه مدنی ارائه کرده است. بن مایه های تمام تمثیلاتش  بکار گیری بالغ فکری  عامه مردم است.

اقتدار تربیتی مولانا تا حدی است که باید گفت؛ مولانا از اشراف حکما ست.

ودنیای  شعر وادب مملواز حکیمان وارسته و فاخری چون سعدی و عطار وخیام و حافظ  وفروسی ومولاناست.

سر چشمه های جوشان ادب وحکمت در نقطه به نقطه ی وبیت به بیت  فرمایشاتشان جاری است

 به تعبیر رسول اکرم:

" کاد الحکیم ان یکون نبیا "

وبه گمانم این حدیث  تقارب وتقارن رسالت نبی و حکیم  را می رساند.

رسالت شاعری  تبیین وآموزش وتقویت  کرامت انسانی وارزشهای متعالی انسان است.

همچنان که رسالت  انبیا چیزی جز تبیین کرامت انسان نبود.

وانقلابی که شاعر درجان ودل مخاطب ایجاد می کند؛ بالتبع همگام با آموزه های رسولانه ی ادیان الهی است

رسالت شاعر رسالت معلمی وارشاد. رسالت مهندسی اعتقاد ورسالت طبابت جامعه وانتقاد است.

رسالت  شاعر گاه خبررسانی و زنده نگه داشتن یک واقعه است.

شاید سایر اشعار محتشم هرگز به آوازه ی  رثای عاشورایی او نرسد.

 این  باطن و عصاره معنوی هویت اوست که در قامت یک شعرآئینی  شورش می کند...

مذموم است که رسالت  شاعر را در قامت  مداح کارگزاران  حکام تقلیل دهیم.

شاعر  وظیفه دارد از این بلیه  وآفت  گریزان باشد.

وازاین رو اغلب شاعران تاثیرگذار و ماندگار در عسرت و تنگدستی امرار معاش می کردند .

والبته شاعرانی نیز بودند که  بخاطر حضور در دربار و دیوان  از گزند حاسدان بارها وبارها زندگی خویش را باختند.

 شاعربودن  بخاطر  ثقل رسالتش هزینه ای گزاف می طلبد.

به هرکس که سخن منظوم می سراید نمی شود گفت شاعر.

شاعرآن است که بیت های غزلش بیداری باشد و مخاطب رااز جمود وخماری برهاند.

 

من  که شاعرنیستم

تابه یک واژه ی  مستور

لب دلبر شیرین دهنی برگیرم

وبه یک  قافیه ی دور سر زلف ودل یارببینم

و به یک دیده ی مخموردل از عاشق دلخسته بگیرم

 وبه  یک غمزه ی مستور

گهی مست وگهی عور

گهی دور و گهی کور

قاف یک قافیه را کوک کنم

و از آن ساز، می وخم ولب لعل وطره ی گیسوی پریشان و زلفک  پرچین کریمان بنوازم

 وگهی  رقص کنان مست وجوان

برسرمنبرگلهای جوان دست فشان برخیزم

 شاعرآن است که در وهم وخیا لا ت گزاف

گل رخساره ی یک بوته ی نرگسی مست ،چنان مست وخرابش بکند.

که دل ازدل بدهد کف. بزند دف وبرقصد تاسرمنزلگه مقصود وهدف...

شاعر آن است که جادو بکند  در نفسی

گل قالی بدهد آب وبچیند سر و زلفک مهتاب

وبه یک واژه ی بی جان بدمد همچو مسیحانفسی

ورهاند دل دلتنگ زهجران  وفراق و  قفسی

این همه گاف که در قافیه ام بی تاب است

گفته اند نیک شمارا؛

  محض رخ یار ودل زارودعای دل ابرارنبودم شاعرعیار؟

 

فاعتبروا یا اولی الابصار

 

 حمیدرضا ابراهیم زاده

یازدهم اردی بهشت1394

 

 

تمامی حقوق مربوط به این اثر درانحصارمولف محفوظ می باشد


نوشته شده در تاريخ پنجشنبه هجدهم مرداد ۱۳۹۷ توسط حمیـــدرضـا ابراهیـــــم‌ زاده

انگار خود منم

پا به پای صبح

غروب می شود

خورشید یاد من

انگارخود منم

که پا به پای شب

 سیاه  می شود

روزگارمن

طلوع می کنم

غروب می کنم

وشب می شوم

 به پای تو

دانی تو ای سحر

  بازاین منم

که درسپیده می دمم

به عهد  آن وفای تو

 برش شدم  به دست تو

اتو شدم برای تو

دوان دوان

غروب را پروو زدی

 به قامتم

به اوستادیت زدی

به من سجاف های نو

شکاف ها  دوخته ام

دل به دلت فروختم

بدزومم به پای تو...

حمیدرضا ابراهیم زاده

19تیر1397


نوشته شده در تاريخ چهارشنبه دهم مرداد ۱۳۹۷ توسط حمیـــدرضـا ابراهیـــــم‌ زاده

 

 



نقش زیبای تو در قالی قلبم پیداست

قد رعنای تو از ماذنه ی دم  پیداست

من چه گویم که تو مهروی عیانی لیکن

رخ شیدای تو در خم دوعالم  پیداست

 



 
حمیدرضا ابراهیم زاده
اول مهر1394

نوشته شده در تاريخ چهارشنبه دهم مرداد ۱۳۹۷ توسط حمیـــدرضـا ابراهیـــــم‌ زاده

هوالعزیز

  به رنگ عشق قسم که همیشه یکرنگ وبا وفا ست  و بی بهانه می درخشد.

 لحظاتی که به پای هم سپری شد بهترین اوقات زندگی مان بود.چشم درچشم هم ازناگفته ها خوانده ایم و سکوت هم  را مهرترجمه کردیم و تبسم هم را ترانه می سرودیم

اما نگاه ناشناسی که اکنون به یکدیگر واگذارمی کنیم و خرمن حسرت رادر آن درو می کنیم از تسلب و تاثرچیست؟

آن روزگار  برای دیدن روی هم ،گذرنامه و روادیدی صادرنمی کردیم و در صفحه دلهایمان  نیازی به مهر و ویزا نبود. مهر1 بود و مهر2...

 همان روزهایی  که ازیک پیکر بوده ایم و خاطرات خوش همدیگر را رقم زده ایم.

اما اکنون همچون تکه های آینه ای شکسته از هم جدا وغریب مانده ایم 

این جهنمی که برای خود می سازیم هیزمش از درخت پرشکوفه و سرسبز لحظات نیک عمرمان است.

روزگار خرسند و شادابی که به عشق وشور و دلداگی گذراندیم را به سیخ می کشیم تا دربرابر حرارت جهنم حوادث و گذر زمان کباب شود.

آنچه که حساب وکتاب ندارد ایام خوش ومسرت بخشی است که اینک درجهنم غبار حوادث کباب می شود.

اوقات خوش آن بود که با دوست به سر رفت   باقی همه بی حاصلی وبی خبری بود.

هرآنکه عاشق تراست ازمعشوقش بیشتر وبهتر مراقبت می کند. وهرآنکه محبوب تراست بیشترازنگاه ناشناس آشنای ایام طلایی زندگیش پروا دارد.

پرده از نگاه ناشناست بردار که این حجاب وتجاهل ،خاکستری جز حسرت ودرماندگی ندارد.

به زیبایی  تندباد حوادث تلخ تحسین باید کرد که این چنین مدعیان عشق را می آزماید.

به شیرینی پدیده های تلخ و اتفاقات ناگوار سوگند که هیچ کس وفادارنیست مگرآنکه ازتند باد و آزمون فشارها وغبار روزگارسربلند گردد.

هیچ کسی با حسابگری  وتلافی جویی وبهانه تراشی و زود رنجی، عاشق و یا معشوق محسوب نمی شود.

بلکه بازیگری است  که در بازنگری بازی هایش می آشوبد وخود را فریب می دهد وبه دنبال مقصر می گردد.

افسوس که دراین  بیدادگاه معشوقش را متهم می شمارد وعاشق را قضاوت می کند و برای هم حکم صادرمی کنند و دامنه وسرنوشت یک عشق  را به دار مجازات می سپارند.آنکه اعدام می شود همه ی دلخوشی هایش است .

درحقیقت آنکه بااین قضاوت و حسابگری واتهام افکنی عشقش را به سلابه کشانده و محکوم می کند، گویا همه ی وجودش را به آتش می کشد .

هیچ عاشقی معشوق خود را پس از آنکه بااو از ژرفای دل پیمان یکدلی و یکرنگی وآینگی بست، رها نمی کند حتی اگر در کوران حوادث و توفان پرتلاطم فشارهای روزگار معشوق ویا عاشقی رنگش را ازدست داد درانبار دل هرکدام سیلویی ازرنگ ذخیره شده است که می توانند برای هم صورتگری کنند.

جیوه ای که درنهاد عاشق می ترواد آینه ی معشوق را صیقل می دهد و راز جیوه را همین بس که نه عاشق می تواند از معشوق بگریزد ونه معشوق را یارای گریزازعاشق است.

هیچکدام ازاصل هم دورنمی مانند  تا ابد الدهر که آینه آینه است تکه ها جگرگوشه های هم هستند.وبه یکدیگر تعلق دارند.

  که حضرت خواجه این چنین فرمود:

 هرگزنمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق        ثبت است برجریده ی عالم دوام ما...

والی الله المصیر

حمیدرضا ابراهیم زاده

5 مرداد 1397

 

1-     بسم الله الرحمن الرحیم

2-     مهرورزی ومحبت وعشق

 

تمامی حقوق مربوط به این اثر در اتحصار مولف محفوظ می باشد 


نوشته شده در تاريخ شنبه ششم مرداد ۱۳۹۷ توسط حمیـــدرضـا ابراهیـــــم‌ زاده

شاید نبود مرا شفیعی به جنان

ازجورپلشتی و گناه پنهان

خرسندمنم که مهرتوست بر یادم

قربان مرامت بروم شاه امام السلطان

 

 

ای شاه که آمدی پناهم باشی

ای قامت تو سرو سرای ایران

ای قبله گه هشتم وشاه وارباب

ای شاه مکان لامکان وامکان

بهر کرمت طمع نمودم بسیار

تا روزجزا حسابم به حسابت آسان

ابرار زارباب  برابر جوید

هم مهروشفاعت وهم لطف عیان

 

حمیدرضاابراهیم زاده

5/12/1392

 

*تمامی حقوق مربوط به این اثر در انحصار مولف محفوظ   است


نوشته شده در تاريخ چهارشنبه سوم مرداد ۱۳۹۷ توسط حمیـــدرضـا ابراهیـــــم‌ زاده

به خیال رویت ای دوست

من بی پناه آمده ام

به نسیم کوی تو

با ناله وآه آمده ام

به هوای مهرتو

آهوی دشتستان شدم

 به دیدار تو ای شاه

این همه راه آمده ام

امام رضا

 

به خیال روی تو

چه بی چراغ آمده ام

چشم بسته وبی پا

بادل داغ آمده ام

وتو ای ضامن آهو

که چلچراغ ابدی

ازدل شط وکویر و

دره ی مهجور فراغ آمده ام

هم تو پناهگاهمی

هم توچراغ راهمی

 

 

آقای من

ضامن من نمی شوی؟که بی پناه آمده ام؟


 حمیدرضاابراهیم زاده  

10شهریور1393

 

* تمامی حقوق مربوط به این اثردرانحصارمولف محفوظ است

 


نوشته شده در تاريخ سه شنبه دوم مرداد ۱۳۹۷ توسط حمیـــدرضـا ابراهیـــــم‌ زاده

ای بسوزه پدراین ساعت کوکی

لامصب ونگ می زنه. من که هیچ. چند تا خونه اونورتر رو نگران می کنه که صاحاب ساعت شماطه دارم خواب نمونه...

پاشدم  رفتم گلاب به روتون دست به آب

باز این بی صاحاب آبش قطعه.

یادم رفت پمپ را بزنم. باید یه تابلو بزنم جلوی دست به آب لطفا پمپ را چک کنید...

به هرجون کندنی بود دل از دستشویی کندم.

یه قلوپ آب غرغره کردم .محتویاتش را مستقیم ریختم توی گلدون. ویتامین که به گل نمی دیم همینش هم ضد باکتریه. یحتمل ویتامین میتامینش هم خوبه  لابد.

اومد م دم در اتاق خوابم

شونه ام رااز روی میز کنار در برداشتم.

 یه نگاه به این گشنه ی دندون دراز انداختم. بهش  غر زدم کی میخام ازدست تو ی دله راحت بشم.

البته شونه  ی زبون بسته اینقدرام بد نیست.آخه  چهار سال آزگار اینجا لال وایستاده جیک هم نزده.

شونه ی شکلاتی شفاف یه خوبی داره تمام سهل انگاری های هفته قبل تاالان آدمو میاره جلو چشام.

 برداشتمش و رفتم جلوی آینه قدی . چشای خواب آلودم  رو بهش دوختم گفتم : نوکریم  به ملا.

بهش نزدیک شدم های دهنم که به آینه  خورد آینه عقش گرفت. وکدر شد

گفت :های عامو واستا عقب تر.

 بیست سانت کشیدم عقب .

گفتم:  بیخیال می رم مسباک.

 نه !. بزار اول راست وریست بشم بعد. خلاصه نوک دنده ی آخر شونه را انداختم وسط فرق سرم همینطوری شخم زدم اومدم اول پیشونی.

 ماه پیشونی  بختمو کجا می نشونی.؟!

تو هم که قدر منو ندونستی.

 بیا. اینم چپ . دستمو گذاشتم روی دنده های چپکی شونه وآروم همراه شونه موهامو نازکردم  تا اول زلف چپ.. چی ساختی واس خودت ؟!!

یادش بخیر بابام اونوقتا می گفت:  پسر اینقدر بخودت نرس کار دست منو خودت می دی.

پوزخندی به آینه زدم. گفتم :میخام کار دست خودم بدم. بابام که خدا رحمتی  نیست .تویکی  مثل مرد پشتم وایستا.

آینه نگاهی بمن انداخت ولیچارش را ونگ زد هو عامو روی من حساب نکن من روبروت واستادم. نری عشقمو دو دره کنی...

ای بابا اینم زبون درآورد.

یه نگاه  به شونه انداختم .

گفتم: با آینه خان کل کل کنم تا فردا باید واستم به پاش. ولش کن   همون آینه باشه  تا جونش درآد.

سگرمه هامو کشیدم توی هم،  یه نگاه  به آینه خان انداختم وگفتم : نمیخاد پشتم باشی. کتم میادپشتم وای میسته...

شونه را کانه  قمه ی  غلومی  هزاردستان بردمش بالای  فرق سرم

ولی آروم آوردمش پائین.

ازچپ که خیری ندیدیم میخام بزنم به راست.

راس راستکی دسته ی شونه را از فرق چپ راه انداختم به راست.  آروم با دست چپم شونه را هدایت کردم به بناگوش راست. صاف بدون دکنگ رسیدم ته جاده ی راست.

یه نگاه توی چشای آینه انداختم متلک بارونم کرد 

که  عامو  قواره ی آمیرزا  های بازار سد اسمال دهه بیست مده؟. ..

تحویلش نگرفتم

دنده ها را گذاشتم بیخ پیشونی ام فرستوندمش  بالا ... صاف رفتم تا ملاج.. .

دستی به طرفین کشیدم.  کشته های لشکر موهای شکست خورده را از لای دندونای شونه خلال کردم وجمعشون کردم  ریختم توی دستمال کاغذی انداختمش توی سطل فلزی زیر پای آینه.

رفتم مسباک...

 نیست که مسواک زدن حالمو بهم می زنه اینجای کار خودم عقم می گیره.

این دوسه دقیقه باور کن جونم میاد بالا  تا از شر مسواک راحت بشم.

 میگم ننه ی ما چه شانسی داره. دندوناشو میزاره کف دسش مثل کفش فرچه اش می کنه.

 ای خدا کی میشه منم یه فرچه بگیرم بزنم به این دندونای سفید یه دست. دیگه اینقد عقم نگیره.

ببین به چه روزی افتادم واسه ی دندون مصنوعی ننه هم باید حسرت بخورم.؟!

از روی میز ، شیشه ی خوشفرم و درشت اودوکلن ... را برداشتم.

یه نگاهی  بهش انداختم  اینم دیگه آخراشه.

یه تکونی به اندام کافه ایش دادم. وبعد  دوتا بوس به سمت چپ دوتا بوس به سمت  راست کتف وگردنم حواله کردم .

کت  خاکستری ام را تنم کردم. بهش قول دادم امروز ببرمش اتو شویی .دستی به سر وروش بکشم.

اومدم دم در کلی انتظار کشیدم تا جناب  فردین  خان بیاد و خیر سرمون بریم سرکار....

 

۱مرداد۱۳۹۶
حمیدرضا ابراهیم‌زاده

 

تمامی حقوق مربوط به این اثر در انحصار مولف محفوظ است.


نوشته شده در تاريخ سه شنبه دوم مرداد ۱۳۹۷ توسط حمیـــدرضـا ابراهیـــــم‌ زاده
تمامی حقوق این وبلاگ محفوظ است | طراحی : پیچک